۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

تابستان









نعمت هاي خداوند

۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه


اگر ان ترك شيرازي بدست ارد دل مارا

بخال هندويش بخشم سمر قند وبخارا،را









خداوند مرا وترا از خاك افريدبه شكل هاي گوناگون
واين هنر را در روح ما دميد تا از اب وگل. فلزو هر چيز ديگر بيافرينيم زيبايي را تا نشان دهيم روح خدا در ما جاريست





۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

نقش رنگ ونخ چشم نواز


غرفه تركمن
غرفه رنگرزي (شيراز)

چه باشكوه صنايع دستي تركم



يورت= درون ان پر زندگي




شركت گردونه مهر بافت بانخ رنگ طبيهي (گياهي)


بادبزن












۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

گل باغ آشنايي

گل من، پرنده ايي باش وبه باغ باد بگذر

مه من شكوفه اي باش وبه دشت آب بنشين

گل باغ آشنايي ، گل من ، كجا شگفتي؟

كه نه سرو ميشناسد

نه چمن سراغ دارد

۱۳۸۷ شهریور ۵, سه‌شنبه

تقديم توباد


یاری که مرا کرده فراموش ، توئی تو
با مدعیان گشته هم آغوش ، توئی تو
صد یار بدنبال من ، آن یار که یکبار
بر ناله زارم نکند ، گوش تویی تو

۱۳۸۷ شهریور ۴, دوشنبه

دشت دماوند



به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه اي در قفس است

۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

ارامش

همه شب تا به سحر بود

چشم من به در و ديوار

صبح نمي شد
من مي خوردم

دوباره به خط تكرار

۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

گل هاي شيشه ايي


گلها ي شيشه ايي
گلهاي كاغذي
گلهاي پلاستيكي
گلهاي پارچه ائي
گلهاي مصنوعي
مثل ادمهاي مصنوعي
مثل خودمن
پس توكجائي گلهاي طبيعي با عطر وبو

۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

بازي ابر

چيست در بازي اين ابر سپيد

زير اين آبي ارام بلند

كه ترا مي برد اينگونه

به ژرفاي خيال

*****
نينا

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

سنگي در دل سنگ كار طبيعت

زدست غير ننالم ، چرا كه هم چو حباب
هميشه خانه خراب هواي خويشتنم

*****
باسلام يكي از سرگرمي هاي من عكاسي است

البته حرفه ايي نيستم آماتورم ،

مقداري عكس قديمي هم دارم ،

خودم لحظه هايي را كه دوست دارم شكار ميكنم

دوست داشتم با همه شما ها در اين دوست داشتن شريك باشم

سنگي در دل سنگ

**

نينا

۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

درود



نا اشنا
حلقه ها بر در زدم دروا نشد.
حلقه بر در كوفتم بار دگر
آشنا با چشم من بام ودر آن خانه بود
بانك پايي امد وگفتم كه بانك پاي اوست
اين نشان آشناي نقش نا پيداي اوست
در، چو چشم دختري كز خواب بر خيزد به ناز
باز شد آهسته واز آن ميان
دختري در من بچشم آشنايان خيره شد
خواندم اما در نگاهش قصه بيگانگي
گفتمش آن آشناي من كجاست؟
اندكي در چهره من خيره ماند
آشناي دور را گوئي كه ميارد بياد
گفت اري هم زبان خويشتن راميشناسم
برلبش نام توهر دم ميگذشت
جز بيادت از لبش هرگز سرودي بر نخاست
كفتمش اكنون كجاست؟
گفت از اينجا رخت سوي خانه ديگر كشيد
در حجاب سال وماه از پيش چشمم پر كشيد
******