۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

درود



نا اشنا
حلقه ها بر در زدم دروا نشد.
حلقه بر در كوفتم بار دگر
آشنا با چشم من بام ودر آن خانه بود
بانك پايي امد وگفتم كه بانك پاي اوست
اين نشان آشناي نقش نا پيداي اوست
در، چو چشم دختري كز خواب بر خيزد به ناز
باز شد آهسته واز آن ميان
دختري در من بچشم آشنايان خيره شد
خواندم اما در نگاهش قصه بيگانگي
گفتمش آن آشناي من كجاست؟
اندكي در چهره من خيره ماند
آشناي دور را گوئي كه ميارد بياد
گفت اري هم زبان خويشتن راميشناسم
برلبش نام توهر دم ميگذشت
جز بيادت از لبش هرگز سرودي بر نخاست
كفتمش اكنون كجاست؟
گفت از اينجا رخت سوي خانه ديگر كشيد
در حجاب سال وماه از پيش چشمم پر كشيد
******

هیچ نظری موجود نیست: